loading...
مانتره سرود اندیشه انگیز
Dara sharif بازدید : 124 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)

پيرايه يغمايی

تصویر روی جلد کتاب «آوازهای روح نواز» نوشته ی هوشنگ جاوید«لالايی» نخستين پيمان آهنگين و شاعرانه ای است که ميان مادر و کودک بسته می شود. رشته ای است، نامريی که از لب های مادر تا گوش های کودک می پويد و تاثير جادويی آن خواب ژرف و آرامی است که کودک را فرا می گيرد. رشته ای که حامل آرمان ها و آرزوهای صادقانه و بی وسواس مادر است و تکان های دمادم گاهواره بر آن رنگی از توازن و تکرار می زند. و اين آرزوها آنچنان بی تشويش و ساده بيان می شوند که ذهن شنونده در اينکه آنها آرزو هستند يا واقعيت، بی تصميم و سرگردان می ماند. انگار که مادر با تمامی قلبش می خواهد که بشود و می شود و حتا گاه خدا هم در برابر اين شدن درمی ماند.

«لالايی»ها در حقيقت ادبيات شفاهی هر سرزمينی هستند، چرا که هيچ مادری آنها را از روی نوشته نمی خواند و همه ی مادران بی آنکه بدانند از کجا و چگونه، آنها را می دانند. انگار دانستن لالايی و لحن ويژه ی آن - از روز نخست - برای روان زن تدارک ديده شده.
زن اگر مادر باشد يا نباشد، لالايی و لحن زمزمه ی آن را بلد است و اگر زنی که مادر نيست در خواندن آنها درنگ می کند، برای اين است که بهانه ی اصلی خواندن را فراهم نمی بيند، اما بی گمان اگر همان زن بر گاهواره ی کودکی بنشيند، بی داشتن تجربه ی قبلی، بدون اينکه از زمينه ی شعر و آهنگ خارج شود، آنها را به کمال زمزمه می کند. گوِيی که روان مادرانه از همان آغاز کودکی به زن حکم می کند که گوشه ای از ذهنش را برای فراگيری اين ترانه های ساده، سفيد بگذارد.
شايد بتوان گفت که لالايی ها طيف های رنگارنگی از آرزوها، گلايه ها و نيايش های معصومانه ی مادرانه هستند که سينه به سينه و دهان به دهان از نسل های پيشين گذشته تا به امروزيان رسيده و هنوز هم که هنوز است، طراوت و تازگی خود را حفظ کرده اند، بگونه ای که تا کنون هيچ ترانه ی ديگری نتوانسته جایشان را بگيرد.
در حقيقت لالايی ها - اين ديرپاترين ترانه های فولکلوريک - آغاز گاه ادبيات زنانه در پای گاهواره ها هستند که قدمت شان ديگر تاريخی نيست، بلکه باستان شناختی است.

از دو بخشی که هنگام خواندن يک لالايی به دست می آيد؛ يعنی - آهنگ و شعر - آهنگ به کودک می رسد و شعر از آن ِمادر است. زيرا آنچه از نظر شنيداری برای کودک گاهواره ای دارای بيشترين اعتبار است. ضرب آهنگ لالايی است، وگرنه همه می دانيم که شعر لالايی زبان فاخری ندارد و تازه اگر هم داشته باشد کودک گاهواره ای آن را دريافت نمی کند. تنها زمزمه و لحن گيرای مادر است که کودک را محظوظ می کند و او را می خواباند. مادر چه خوش صدا باشد و چه نباشد؛ کودک با زمزمه ی او الفتی به هم می زند و لحن او چون جويباری در گوش های کوچکش حظ و طراوت می ريزد.
از طرفی ديگر تجربه نشان می دهد که کودکان با اينکه با لالايی بزرگ می شوند، هرگز شعر آن را ياد نمی گيرند و کلا ذهن خود را موظف به فراگيری لالايی نمی کنند و زمانی هم که به حرف می آيند، هرگز لالايی را به عنوان ابزار خيال خود به کار نمی گيرند. حتا دختران هم هنگام خواباندن عروسک خود، برايش لالايی نمی خوانند بلکه بيشتر سعی دارند که روی او را بپوشانند و به او امنيت بدهند. زيرا در هنگام بازی بيشتر می خواهند عروسک را دريابند، نه اينکه او را بخوابانند. اما اگر همين دخترکان بخواهند خواهر يا برادر کوچک تر خود را بخوابانند، بر اساس داشتن روان اسطوره ای مادرانه، حتما برايش لالايی می خوانند.

آهنگ لالايی ها نيز تناسب مستقيم با نوع گاهواره و وسعت تاب آن دارد و چون نوع گاهواره در شهرهای ايران مختلف است، از اين رو لحن زمزمه ی مادران نيز متناسب با آن متفاوت می شود. مثلا گاهواره هايی که در جنوب و نقاط مرگزی ايران برای خواباندن کودک بکار می رود، «ننو» نام دارد که بی گمان اين واژه از کلمه ی ننه گرفته شده [1] (چون گاهواره را مادر دوم کودک نيز می گويند.) ننوها را می بندند. چنانکه يک لالايی ملايری هم می گويد :

لالالالا کنم ايواره وختی         للوته بونم، شاخ درختی

که در مجموع يعنی غروب هنگام، تو را لالايی می گويم و للویت (= نانو = ننو) را بر شاخه ی درختی می بندم.(ترانه و ترانه سرايی، ص 186)
برای بستن ننو در اتاق معمولا دو ميخ طويله ی بزرگ به دو زاويه ی روبروی هم، به ديوار اتاق می کوبند و گهواره را که معمولا از جنس چرم يا پارچه ی سختی است، با طناب های محکم عَلـَم می کنند. وسعت تاب اين گاهواره بسيار زياد است، يعنی با يک تکان دست، از اين سوی اتاق تا آن سوی ديگر تاب برمی دارد و گاه صدای تاب گهواره و حتا صدای کليک ميخ طويله با زمزمه ی لالايی می آميزد، که حال و هوای خوشی بوجود می آورد.

اما گاهواره های شمالی، که به آنها گاره (= گهواره) می گويند، از چوب است و زير آن حالت هلالی دارد و تقريبا هم سطح زمين است. تکان های «گاره» کوتاه و پشت سر هم و مقطع است.
اما بخش دوم يعنی شعر لالايی از آن  مادر است، زيرا مادر با خواندن لالايی در حقيقت با کودک گاهواره ای خود گفتگو می کند و اگرچه می داند که او سخنش را نمی فهمد، اما همين قدر که کودک به او گوش فرا می دهد برايش کافی است. شعر های لالايی ها اگرچه بسيار ساده است و گاهگاهی هم از وزن و قافيه خارج می شود، اما از نظر درون مايه ی احساسی بسيار غنی و همواره حامل آرزوهای دور و نزديک مادر است و از نظر مضمون نيز چندان بی زمينه نيست، بطور کلی لالايی ها را می توان به شيوه ی زير دسته بندی کرد :

1. لالايی هايی که مادر آرزو می کند کودکش تندرست بماند و او را به مقدسات می سپارد :

لالالالا که لالات می کنم من       نگا (=نگاه ) بر قدوبالات می کنم من
لالالالا که لالات بی بلا باد        نگهدار  شب  و  روزت  خدا  باد  !

(فرهنگ عاميانه ی مردم ايران، ص. 217)

لالاييت می کنم خوابت نمياد            بزرگت کردم و يادت نمياد
بزرگت کردم و تا زنده باشی          غلام حضرت معصومه باشی

(ترانه و ترانه سرايی، ص. 191)

2. لالايی هايی که مادر آرزو می کند، کودکش بزرگ شود، به ملا برود، و با سواد شود :

لالالالا عزيز ترمه پوشم            کجا بردی کليد عقل و هوشم
لالالالا که لالات بی بلا باد        خودت ملا، قلمدونت طلا باد !

(ترانه های ملی ايران - ص. 147)

لالالالا عزيز الله      قلم دس (= دست) گير، برو ملا      بخوون جزو کلام الله

(ترانه و ترانه سرايی- ص. 182)

3. لالايی هايی که مادر آرزو می کند کودکش به ثمر برسد :

لای لای دييم ياتونجه           گؤ زلرم آی باتونچه
(= لالايی می گويم تا به خواب روی   ادامه می دهم تا ماه فرو رود)
سانه رم الدوز لری              سن حاصله يتوننچه
(= و ستاره ها را می شمارم     تا تو بزرگ شوی و به ثمر برسی)

(همان جا - ص. 187)

4. لالايی هايی که مادر در آنها به کودک می گويد که با وجود او ديگر بی کس و تنها نيست :

الا لا لا تو را دارم               چرا از بی کسی نالم ؟
الا لالا زر در گوش              ببر بازار مرا بفروش
به يک من آرد و سی سير گوش (= گوشت)

(تاريخ ادبيات کودکان ايران - ص. 29)

لالالالاگل آلاله رنگم             لالالالا رفيق روز تنگم
لالالالا کنم، خووت کنم مو        علی بووم و بيارت کنم مو
(= خوابت کنم من)               (= علی گويم و بيدارت کنم من)

(ترانه و ترانه سرايی - ص. 186)

5. لالايی هايی که مادر آرزو می کند کودکش - چه دختر و چه پسر - بزرگ شود و همسر بگيرد و او عروسی اش را ببيند :

لايلاسی درين بالا          يو خو سو شيرين بالا
(= کودک نازم که لالايت سنگين است       خوابت شيرين است)
تانريدان عهد يم بودو       تو يو نو گؤ روم بالا
(= با خدا عهد کرده ام که      عروسی تو را ببينم)

(همانجا - ص. 186)

نمونه ی ديگر :

قيزيم بويوک اولرسن    بيرگون اره گيدرسن
(= دخترم روزی بزرگ خواهی شد       به خانه ی شوهر خواهی رفت)
الله خوشبخت ايله سين    بيرگون ننه ايله سين
(خدا تو را خوشبخت کند !         که روزی مادر خواهی شد)

(همانجا - ص. 188)

گاه در اين دسته از لالايی ها رگه هايی از حسرت و رشک ورزی به چشم می خورد :

گل سرخ منی زنده بمونی           ز عشقت می کنم من باغبونی
تو که تا غنچه ای بويی نداری       همين که گل شدی از ديگرونی

(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. 773)

6. لالايی هايی که مادر آرزو می کند هنگامی که کودکش بزرگ شد قدرشناس زحمات او باشد :

لای لای د يم آد يوه      تاری يتسون داد يوه
(=لالايی گفتم به نام تو      خداوند ياور و داد رس تو باشد)
بويو ک اولسان بيرگون سن   منی سالگين ياد يوه
(روزی که بزرگ شدی    زحمات مرا به ياد آوری)

(ترانه و ترانه سرايی - ص. 187)

اما خود پيشاپيش می داند که کودک فراموش خواهد کرد :

لالاييت می کنم با دس (= دست) پيری         که دسّ مادر پيرت بگيری
لالاييت می کنم خوابت نمياد                    بزرگت می کنم يادت نمياد

(فرهنگ عاميانه ی مردم ايران - ص. 217)

7. لالايی هايی که مادر در آنها از نحسی کودک و از اينکه چرا نمی خوابد گلايه می کند. اين لالايی ها گاه لحنی ملامت بار و گاه عصبی و گاه طنز آميز دارد :

لالالالا گلم باشی               تو درمون دلم باشی
بمونی مونسم باشی           بخوابی از سرم واشی

(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. 775)

نمونه ی ديگر :

لالالالا گل پسته            شدم از گريه هات خسته ...

(همانجا - ص. 776)

نمونه ی ديگر :

لالالالا گل زيره            چرا خوابت نمی گيره ؟
به حق سوره ی ياسين        بيا يه خو تو را گيره
                        (= بيايد خواب و تو را فرا گيره)

(تاريخ ادبيات کودکان ايران - ص. 29)

گاهی در اين دسته از لالايی ها، مادر پای «لولو» را هم به ميان می کشد و از او کمک می گيرد. روانشناسی اين دسته از لالايی ها بسيار جالب است، چون مادر با شگردی که به کار می گيرد، لولو را از بچه می ترساند، نه بچه را از لولو ! و در ضمن يک اعتماد به نفس لفظی هم به کودک می دهد. مثلا می گويد :
« لولو برو ! بچه ی ما خوب است. می خوابد.» يا « تو از جان اين بچه چه می خواهی ؟ اين بچه پدر دارد و دو شمشير بر کمر دارد.» و خلاصه چنين است و چنان :

لالالالالالالايی            برو لولوی صحرايی
برو لولو سياهی تو     برو سگ، بی حيايی تو
که رود من پدر داره      دوخنجر بر کمر داره
دو خنجر بر کمر هچّی     دو قرآن در بغل داره

(ترانه و ترانه سرايی - ص. 190-191)

نمونه ی ديگر :

برو لولوی صحرايی            تو از بچه چه می خواهی ؟
که اين بچه پدر داره               که خنجر بر کمر داره

(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. 775)

نمونه ی ديگر :

لالالالا گل چايی             لولو ! از ما چه می خواهی؟
که اين بچه پدر داره             که خنجر بر کار داره

(همانجا)

نمونه ی ديگر :

برو لولوی صحرايی         تو از روُدم چه می خواهی؟
که رود من پدر داره            کلام  الله  به  بر  داره

(گذری و نظری در فرهنگ مردم - ص. 33)

8. در دسته ی ديگری از لالايی ها مادر افزون بر آنکه کودک را با کلام ناز و نوازش می کند، لالايی را به نام او مُهر می زند :

لالالالا گلم باشی         انيس و مونسم باشی
بيارين تشت و آفتابه     بشورين روی شهزاده
که شاهزاده خداداده      همون اسمش خداداده

(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. 773)

نمونه ی ديگر، ترجمه ی يک لالايی ترکمنی :

اسم پسر من آمان است
کوه های بلند را مه فرا می گيرد
انگشتری يارش
هميشه در انگشتش است
بچه ی من داماد می شود
در هر دستش يک انار نگه می دارد
وقتی که در جشن ها می گردد
دختر ها به او چشم می دوزند ...

(تاريخ ادبيات کودکان ايران - ص. 32)

9. دسته ای از لالايی ها واگويه ی داستان کوتاهی است، از اين رو طولانی تر از يک لالايی کوتاه چهار خطی است :

لالالالا گل نسری (= نسرين) / کوچه م (به کوچه ام) کـَردی درو بسّی (= بستی) / منم رفتم به خاک بازی / دو تا هندو مرا ديدن / مرا بردن به هندسون / به سد نازی بزرگم کرد / به سد عشقی عروسم کرد / پسر دارم ملک جمشيد / دختر دارم ملک خورشيد / ملک جمشيد به شکاره / ملک خورشيد به گهواره / به گهواره ش سه مرواری (مرواريد) / کمربندی طلا کاری / بيا دايه، برو دايه / بيار اين تشت و آفتابه / بشور اين روی مهپاره / که مهپاره خداداده

(فرهنگ عاميانه ی مردم ايران - ص. 218)

اين لالايی توسط شاعر معاصر منصور اوجی به اين صورت هم ضبط شده است :

سر چشمه ز او (= آب) رفتم / سبو دادم به خو (= خواب) رفتم / دو تا ترکی ز ترکسون (= ترکستان) / مرا بردن به هندسون (=هندوستان) / بزرگ کردن به سد نازی / شوور (= شوهر) دادن به سد جازی (= جهازی) / لالالالا بابا منصور /  دعای مادرم راسون (= برسان) / دو تا گرجی خدا داده / ملک منصور به خو رفته / ملک محمود کتو (= کتاب، اشاره به مکتب) رفته / بيارين تشت و آفتابه / بشورين روی مهپاره

(کتاب هفته - شماره ی 13)

گاهی اين لالايی های داستان گونه ای، زمينه ی مذهبی دارند :

لالالالا - ی - لالايی / شبی رفتم به دريايی / درآوردم سه تا ماهی / يکی اکبر، يکی اصغر / يکی داماد پيغمبر / که پيغمبر دعا می کرد / علی ذکر خدا می کرد / علی کنده در خيبر / به حکم خالق اکبر

(ترانه و ترانه سرايی در ايران - ص. 192)

10. بسياری از لالايی ها از نظر جامعه شناسی ارزشی ويژه دارند. مثلا در بيشتر لالايی ها مادر ضمن نوازش کودک و مانند کردن او به همه ی گل ها - حتا گل قالی !- به اين اشاره دارد که پدر کودک بيرون از خانه است :

لالالالا گل قالی         بابات رفته که جاش خالی
لالالالا گل زيره         بابات  رفته  زنی  گيره

(همانجا - ص. 183)

لالالالا گل نازی         بابات رفته به سربازی
لالالالا گل نعنا           بابات رفته شدم تنها
لالالالا گل پسته         بابات رفته کمر بسته
لالالالا گل خاشخاش    بابات رفته خدا همراش
لالالالا گل پسته         بابات بار سفر بسته
لالالالا گل کيشميش    بابات رفته مکن تشويش

(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. 773)

يا در اين لالايی که مادر شادمانی خود را از آمدن مرد خانه به کودک ابلاغ می کند :

لالالا گل سوسن       بابات اومد چش ام (= چشمم) روشن

(همان جا)

اين لالايی ها افزون بر آن که به پيوندهای عاطفی ميان زن و شوهر اشاره می کنند، نشانگر بافت خانوادگی و چگونگی وظايف پدر و مادر در آن زمان ها هم هستند؛ اينکه پدر برای فراهم آوردن هزينه ی زندگی بايد بيرون از خانه باشد و مادر مسوول امور داخل خانه و به ثمر رساندن کودکان است.

11. بعضی از لالايی ها - بی آنکه عمدی در آن به کار رفته باشد - اشاره ی واضح به روابط بازرگانی دوره ی خود دارد :

لالا لالا ملوس ململ       که گهوارت چوب صندل
لحافت چيت هندستون      که بالشتت پَر سيستون
لالا ای باد تابستون        نظر کن سوی هندستون
بگو بابا عزيز من     برای رودم کتون (= کتان) بستون

دکتر باستانی پاريزی در مورد اين لالايی کرمانی می گويد :

«اين ترانه، اشاره ی جالبی دارد به کالايی که از سيستان به کرمان آمده و آن پر قوست. سيستان به علت وجود هيرمند و درياچه ی هامون، مرکز تجمع قو و مرغابی و پرندگان ديگر دريايی بود و سال ها مردم سيستان علاوه بر حصير بافی از جگن، کالای عمده ای را که صادر می کردند پر بود و اين پر از طريق راه ميان بُر ميان سيستان و خبيص (شهداد کنونی) حمل می شد.»

(ترانه و ترانه سرايی - پانويس ص. 191)

12. بعضی از لالايی ها به موقعيت جغرافيايی شهر و خانه ی کودک اشاره می کند. مانند لالايی زير از اورازان که نکته ای فلسفی را نيز در خود پنهان دارد و مادر ضمن خواندن آن به کودک هشدار می دهد که عمر به شتاب آب روان می گذرد :

بکن لالا ، بکن جون دل مو (= من)          شمال باغ ملا، منزل مو
شمال باغ ملا نخلسونن(= نخلستان است)   که عمر آدمی آب روو نن (= روان است)

(همان جا - ص. 184)

 13. در بعضی از لالايی ها که از مفهوم عميق و زيبايی سرشارند، مادر آنگونه با کودک گهواره ای خود درد دل می کند و از غم ها و نگرانی های خود به او می گويد که انگار با يک آدم بزرگ روبروست. مانند لالايی زير که نشانگر آن است که پدر مرده و فرزند روی دست مادر مانده. در اين لالايی مادر از اندوه اين عشق از دست رفته و از تنهايی ناگزيرش برای کودک شِکوه می کند. اين لالايی با تمامی لطافتی که دارد بيانگر يک زندگی به بن بست رسيده است :

گلم از دس (= دست) برفت و خار مونده      به من جبر و جفا بسيار مونده
به دستم مونده طفل شيرخواری                 مرا اين يادگار از يار مونده ...

(کتاب کوچه، دفتر اول حرف ب، ص. 774)

يا اين لالايی ديگر که از بی وفايی ها و تنگناها حکايت دارد :

لالالالا عزيزم ، کبک مستم       ميون (= ميان) هرچه بود دل بر تو بستم
لالالالا که بابات رفته اما                من بيچاره پابند تو هستم ...

(همان جا)

14. بسياری از لالايی های کردی، بلوچی، آذری و ديگر نقاط ايران به سبب گويش محلی خود نگهدارنده ی زبان سرزمين خود هستند و واژگان و اصطلاحاتی که در آنها به کار رفته قابل درنگ است. اين لالايی ها اگر با گويش خود خوانده شوند حال و هوای پر شوری به دست می دهند و برگردان آنها نيز تا حد گيج کننده ای زيباست از قبيل اين لالايی بلوچی که تکرار ترجيع بند «... در خواب خوش فرو روی» آن را دلنشين تر می کند :

لولی لول ديان لعل ءَ را          (من فرزند همانند) لعل خود را  لالايی می دهم
لکّ مراد کسان سالءَ را         (چون برای او) صدها هزار آرزو دارم ، و (او هنوز) کودک است
لولی لول ديان تراوشين واب      تو را لالايی می دهم (تا) در خواب خوش فرو روی
وشّين واب منی دراهين جان      خواب خوش (ببينی و) جان سالم من (فدای تو باد !) ای همه ی وجودم

لولی لول ديان تراوشين واب        تو را لالايی می دهم (تا) در خواب خوش فرو روی
لکّ مراد کسان سالءَ را          (چون برای او) صدها هزار آرزو دارم، و (او هنوز) کودک است
دردپين شکر گال ءَ را              (لعل من) دهان دُر گونه دارد و سخنانی شکر وار دارد
لکّ مراد کسان سالءَ را           (چون برای او) صدها هزار آرزو دارم، و (او هنوز) کودک است
وش بواين ز باد مالءَ را           (لعل من) مثل زباد بوی خوش می دهد
بچّ گون خدايی دادان               فرزندم هديه ی خداوند است
من اچ خالقءَ لولو کون           و من از خداوند تنها خواهان اوهستم ...


(ترانه و ترانه سرايی - ص. 185)

يا ترجمه ی اين لالايی بسيار زيبای ترکی که معنايش درنگ می طلبد :

از سر و صدای لالايی من
مردم از خانه ها گريزانند
هر روز يک آجر می افتد
از سرای عمر من

(تاريخ ادبيات کودکان ايران/ص35)

در لالايی خصلتی است که آن را تنها روان زنانه دريافت می کند. مادر لالايی را از خود آغاز می کند و در آن لحظه به جز کودک و گهواره و حال دل خويش به چيز ديگر نمی انديشد. او روايت دل خود را می خواند ممکن است اين روايت قصه ی جامعه باشد، ممکن است نباشد. حتا اگر هم باشد اين مادر نيست که آن را به جامعه تعميم می دهد، بلکه خود لالايی است که قصه ی ديگران هم می شود. از اين رو بسياری از شاعران مرد که سعی کرده اند، لالايی بسرايند، در اين زمينه موفق نبوده اند چرا که لالايی را از اجتماع آغاز کرده اند يا به زبان ساده تر لالايی را دستاويز گفته های اجتماعی خود کرده اند که از خصلت اين ترانه های ساده بيرون است.
در ميان لالايی های سروده شده توسط شاعران مرد که حضور اين خصلت را دريافته اند، می توان تنها به لالايی دکتر «قدمعلی سرامی» شاعر معاصر اشاره کرد که از احساسی شگفت انگيز برخوردار است. دريغمان می آيد که از کنار اين لالايی ناخوانده بگذريم پس نوشتار را با يادآوری بخشی کوتاهی از آن به پايان می بريم :

سوزنم شعاع خورشيد و
 نَخَم رشته ی بارون
 از حرير صبح روشن
        می دوزم پيرهن الوون
        واسه تو بچه ی شيطون
        لالالالا
              لالالالا
پيشونيت آينه ی روشن
دوتا چشمات،
        دو تا شمعدون
بسه مهتاب تو ايوون
ديگه چشمات و بخو ابون
لالالالا
      لالالالا


پانوشت :

^ [1] به نقل از دکتر قدمعلی سرامی، مقاله ی «چگونه با بچه ها ارتباط برقرار کنيد»، روزنامه ی همشهری - شماره ی 3140 - دوشنبه 27 مرداد 1383.
در تاييد اين سخن در وبلاگ کوهبنان - همنام کوهبنان (جايی در قسمت شمال غربی استان کرمان) شعری به نام «شعر قديمی» از آقای نيکخواه، به گويش آنجا وجود دارد که چند بيتی از آن عينا نقل می شود :

شعر قدیمی

دلم می خوا بگم شعر قدیمی            اَ چوپونی و اَ کار زعیمی
جوونای قدیمی شاخ شمشاد            سبیلاشون نبید هشوَخ پرِ باد
وَ پاشون بید تُمون، وصله داری    اَ هِشکی هم نداشتن ننگ و عاری
وَ پاشون جفت گیوه طاق سال بید     نداشتن پول اگر داشتن حلال بید
به جای لفظ مامان بید ننو              به آبجی هر کسی می گفت دادو
برادر اون  زمونا بید کاکا                به جا بابا بزرگا بید باشا

Dara sharif بازدید : 139 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)

اشه ون

اشه ون کسی است که اشویی را در زندگی به کار می برد،اشویی به معنی پاکی ،درستی ونیکی است.اشو زرتشت می فرمایند:

بهترین زندگی برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خود کنند.

خوشبختی از آن کسی است که در پی خوشبختی دیگران باشد.

نیکی و سود خویش را در زیان دیگر کسان مخواه.

آن چه را که می‌شنوید با عقل سلیم و منش پاک و روشن بسنجید و آن گاه بپذیرید.

برای آدمی ‌در زندگی، هیچ خیری بالاتر از پاکیزگی نیست. این پاکیزگی همان است که از قانون اهورمزدا به دست می‌آید، و پاکی و پاکیزگی قانون دین من است.

کار نیکی که برای دیگران انجام می‌دهید، وظیفه نیست بلکه یک نوع لذت است که برای شما سلامتی و آرامش خاطر به ارمغان می‌آورد.

Dara sharif بازدید : 90 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)
خس وخاشاکی که گوشه حیاط ریخته شده را به دیده حقارت نگاه نکنید این لانه ی دو پرستوی عاشق بود که از سحر تا شام با آوای شاد عاشقانه به دنبال آب و دانه بودند وآماده برای پرورش جوجه ها و طوفان روزگار آنها را از هم پاشاند، شاید خانه دوست برای پرندگان بود.

وقتی نشانی سهراب سپهری را خواندم،خوب متوجه نشدم خانه دوست کجاست؟

نشاني :

"خانه دوست كجاست؟" در فلق بود كه پرسيد سوار.

آسمان مكثي كرد.

رهگذر شاخه نوري كه به لب داشت به تاريكي شن‌ها بخشيد

و به انگشت نشان داد سپيداري و گفت:

"نرسيده به درخت،

كوچه باغي است كه از خواب خدا سبزتر است

و در آن عشق به اندازه پرهاي صداقت آبي است

مي‌روي تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ، سر به در مي‌آرد،

پس به سمت گل تنهايي مي‌پيچي،

دو قدم مانده به گل،

پاي فواره جاويد اساطير زمين مي‌ماني

و تو را ترسي شفاف فرا مي‌گيرد.

در صميميت سيال فضا، خش‌خشي مي‌شنوي:

كودكي مي‌بيني

رفته از كاج بلندي بالا، جوجه بردارد از لانه نور

و از او مي‌پرسي

خانه دوست كجاست

صبح زود از خانه بیرون زدم، خیلی وقت بود که به پارک نزدیک خانه نرفته بودم. تعدادی از دوستان و دانش آموزان قدیمم ورزش صبحگاهی می کردند. روی نیمکتی نشستم. بیژن را دیدم دکترای مکانیک و شغل مهمی داشت. یاد اولین روزی که او را در هنرستان دیدم افتادم، پرسید:آقا ما می توانیم مهندس شویم؟ من راز موفقیت سقراط را به شرح زیر بازگو کردم:

مرد جوانی از سقراط پرسید راز موفقیت چیست؟

 سقراط به او گفت: "فردا به كنار نهر آب بیا تا ‌راز موفقیت را به تو بگویم."

صبح فردا مرد جوان مشتاقانه به كنار رود رفت. سقراط از او خواست كه دنبالش به راه بیفتد.

جوان با او به راه افتاد. به لبه رود رسیدند و ‌به آب زدند و آنقدر پیش رفتند تا آب به زیر چانه آنها رسید. ‌ناگهان سقراط مرد جوان را گرفت و زیر آب فرو برد.

جوان نومیدانه تلاش كرد خود را رها كند، امّا سقراط آنقدر قوی بود كه او را نگه می داشت.

مرد جوان آنقدر زیرآب ماند كه رنگش به كبودی گرایید و بالاخره توانست خود راخلاصی بخشد. ‌ همین كه به روی آب آمد، اولین كاری كه كرد آن بود كه نفسی بس عمیق كشید و هوا را به اعماق ریه‌اش فرو فرستاد.

سقراط از او پرسید "زیرآب چه چیز را بیش از همه مشتاق بودی؟" گفت، "هوا."

سقراط گفت: "هر زمان كه به همین میزان كه اشتیاق هوا را داشتی موفقیت رامشتاق بودی، تلاش خواهی كرد كه آن را به دست بیاوری؛

موفقیت راز دیگری ندارد."

در همان موقع ورزش تمام شد و بیژن، کوروش، حمید، سعید و تعدادی از دوستان به دور نیمکت من حلقه زدند و بعد از احوالپرسی به تجدید خاطرات پرداختند. گفتم سوالی دارم. خانه دوست کجاست؟

همه ساکت شدند و گفتند بازهم امتحان، ما آمادگی نداریم. گفتم شما همه دکتر و مهندس هستید و مسولان شهر، چرا آمادگی ندارید؟

همه دسته جمعی مدرسه را خانه دوست نامیدند.

گفتم پس بیایید مدارس را زیبا و آباد کنیم و بگونه ای برخورد کنیم که دانش آموز با بکار گرفتن آخرین تکنولوژی آموزشی و با بازار کار بهتر، امید عشق به تحصیل بیشتری داشته باشد و با همان اشتیاقی که از مدرسه خارج می شود، صبح به مدرسه بیاید.

همه تصمیم گرفتند گروهی باهم تشگیل دهند و راه حل عملی تهیه و به دست اندر کاران تقدیم کنند.
Dara sharif بازدید : 102 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)

جشنآبان گان چهارم آبان خجسته باد.

در فرهنگایرانیان قدیم و زرتشتیان امروز روز آبان، از ماه آبان جشن آبان گان برپا مى شود.

آبانبه نام آب و فرشته آب است. این فرشته به نام «برزیزد» نیز خوانده مى شود. در اوستا«اپم نپات» و در پهلوى «آبان» گفته مى شود. آب جمع باران است. در اوستا و پهلوى «آپ»و در سانسکریت «آپه» و در فرس هخامنشى «آپى» است. این عنصر مانند عناصر اصلى (آتش،خاک، هوا) در آیین مقدس است و آلودن آن گناه است و براى هر یک از آنها فرشته مخصوصىتعیین شده است.

بخشبزرگی در کتاب اوستا به نام «آبان یشت» می باشد به آناهیتا اختصاص دارد، در این یشت،او زنی است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زیبا چهره، با بازوان سپید و اندامی برازنده،کمربند تنگ بر میان بسته، به جواهر آراسته، با طوقی زرین بر گردن، گوشواری چهارگوشدر گوش، تاجی با سد ستاره ی هشت گوش بر سر، کفش هایی درخشان در پا، با بالاپوشی زرینو پرچینی از پوست سگ آبی. اَناهیتا گردونه ای دارد با چهار اسب سفید، اسب های گردونهی او ابر، باران، برف و تگرگ هستند.او در بلندترین طبقه ی آسمان جای دارد و بر کرانهی هر دریاچه ای، خانه ای آراسته، با سد پنجره ی درخشان و هزار ستون خوش تراش دارد.او از فراز ابرهای آسمان، به فرمان اهورامزدا، باران و برف و تگرگ را فرو می باراند.

نیایشگاههای آناهیتا معمولا در کنار رودها برپا می شده و زیارتگاه هایی که امروزه کنار آن هاآبی جاری است، می توانند بقایای آن نیایشگاه ها باشند.آثار به جا مانده ازمعابد آناهیتا امروزهقلعه دختر نامیده می شوند.

آناهیتاهمتای ایرانی «آفرودیت»، الهۀ عشق و زیبائی در یونان و «ایشتر»، الهۀ بابلی، به‌شمارمیرود.

بیرونىدر آثار الباقیه در مورد جشن آبانگان چنین مى نویسد: «... و آن عیدى است که به واسطهتوافق دو اسم، آبانگان مى گویند. در این روز «زو» پسر تهماسب از سلسله پیشدادیان بهپادشاهى رسید و مردم را به کندن نهرها و تعمیر آنها امر کرد و در این روز به کشورهاىهفتگانه خبر رسید که فریدون، بیوراسب (ضحاک) را اسیر کرد و خود به پادشاهى رسیده وبه مردم دستور داده است که خانه و زندگى خود را مالک شوند.»

تاریخبلعمی و طبری نیز نوشتند: که بیرون راندن افراسیاب از مملکت پارسیان به روز آبان درماه آبان بود

در روایتدیگری آمده است که پس از هشت سال خشکسالی در ماه آبان باران آغاز به باریدن کرد و ازآن زمان جشن آبانگان پدید آمد.

ما زرتشتیاننیز در این روز همانند سایر جشنها به آدریان‌ها (آتشکده‌ها) میرویم و پس از آن برایگرامیداشت مقام فرشتۀ آبها، به کنار جوی‌ها و نهرها و قناتها رفته و با خواندن اوستایآبزور (بخشی از اوستا که به آب و آبان تعلق دارد) که توسط مؤبد خوانده میشود، اهورامزدارا ستایش کرده و درخواست فراوانی آب و نگهداری آن را کرده و پس از آن به شادی میپردازیم.

در جشنآبانگان، پارسیان به ویژه زنان در کنار دریا یا رودخانه‌ها، فرشتۀ آب را نیایش میکنند.ایرانیان کهن آب را پاک (مقدس) میشمردند و هیچگاه آن را آلوده نمیکردند و آبی را کهاوصاف سه‌گانه‌اش (رنگ — بو — مزه) دگرگون میشد برای آشامیدن و شستشو به‌کار نمیبردند.

«هرودوت»می‌آورد :

    … ایرانیان در میان آب ادرار نمیکنند، آب دهانو بینی در آن نمی‌اندازند و در آن دست و روی نمیشویند …

«استرابون»جغرافیدان یونانی نیز می‌آورد

    … ایرانیان در آب روان، خود را شستشو نمیدهندو در آن لاشه، مردار و آنچه که نا پاک است نمی‌اندازند …

ما زرتشتیانایزد آناهیتا را مکل آبهای جهان می شناسیم ،با استفاده بهینه در مصرف آب ،جلوگیری ازآلودگی آب وتلاش برای آبادانی وتوسعه سعی می کنیم با دیو خشک سالی در ستیز باشیم.

 

Dara sharif بازدید : 101 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)
                                                                

             

من فکر می کنم پس هستم . « دکارت »

من طغیان می کنم پس هستم . « کامو »

***

جام دریا از شراب بوسه خورشید لبریز است،

جنگل شب تا سحر تن شسته در باران،

خیال انگیز !

ما، به قدر جام چشمان خود، از افسون این خمخانه سر مستیم

در من این احساس :

مهر می ورزیم،

پس هستیم

فریدون مشیری در 30 شهریور 1305 ش،در تهران به دنیا آمد.جد پدری او ازسرداران نادر شاه افشار و پدرش ابراهیم مشیری افشار کارمند اداره ی پستبود.مادر فریدون،اعظم السلطنه ملقب به خورشید،به شعر و ادب علاقه مند بودو حتی گاهی نیز شعر می سرود.فریدون در سال 1324 ش،یعنی در سن 18 سالگی در وزارت پست و تلگراف،مشغول به کار شد و این کار را به مدت 33 سال،یعنی تا سال 1357 ادامه داد.او در رشته ی ادبیات پارسیدانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد،اما کار اداری از یک سو و کارهایمطبوعاتی از سوی دیگر،باعث شد تا در ادامه ی تحصیلش مشکلاتی به وجود آیدتا جایی که ناچار به ترک تحصیل شد.

فریدون مشیری سرانجام در 3 آبان  1379 بر اثر ابتلا به سرطان، در سن 74سالگی دارفانی را وداع گفت و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.

                                                           

Dara sharif بازدید : 128 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)
         باغ پاییزی اخوان ثالث

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر با آن پوستین سرد نمناكش
باغ بی‌برگی، روز و شب تنهاست،
با سكوت پاك غمناكش.

 

ساز او باران‌، سرودش باد
جامه‌اش شولای عریانی‌ست
ور جز اینش جامه‌ای باید،
بافته بس شعلة زر، تار پودش باد

 

گو بروید یا نروید هر چه در هر جا كه خواهد یا نمی‌خواهد،
باغبان و رهگذاری نیست
باغ نومیدان،
چشم در راه بهاری نیست

 

گر ز چشمش پرتوِ گرمی نمی‌تابد،
ور به رویش برگِ لبخندی نمی‌روید؛
باغ بی‌برگی كه می‌گوید كه زیبا نیست؟
داستان از میوه‌های سر به گردون‌سایِ اینك خفته در تابوت پست خاك می‌گوید

 

باغ بی‌برگی
خنده‌‌اش خونی است اشك‌آمیز
جاودان بر اسبِ یال‌‌افشانِ زردش می‌چمد در آن
پادشاه فصل‌ها، پاییز.

" من و پاییز "      مهدی سهیلی

توهم،همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي!
تو بي برگي و من هم چون تو بي برگم
چو مي پيچد ميان شاخه هايت هوي هوي باد-
به گوشم از درختان هاي هاي گريه مي آيد
مرا هم گريه مي بايد-
مرا هم گريه مي شايد-


كلاغي چون ميان شاخه هاي خشك تو فرياد بردارد
به خود گويم، كلاغك در عزاي باغ عريان تعزيت خوان است
و در سوگ بزرگ باغ، گريان است


به هنگام غروب تلخ و دلگيرت-
كه انگشتان لخت نارون را دختر خورشيد مي بوسد
و باغ زرد را بدرود مي گويد-
دود در خاطرم يادي سيه چون دود-
به ياد آرم كه: با "مادر" مرا وقتي وداعي جاوداني بود
و همراه نگاه ما-
غمين اشك جدايي بود و رنج بوسه ي بدرود.


تو هم، همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي!
دل هر گلبنت از سبزه و گل ها تهي مانده-
و دست بينواي شاخه هايت خالي از برگ است
تنت در پنجه ي مرگ است
مرا هم برگ و باري نيست
ز هر عشقي تهي ماندم
نگاهم در نگاه گرم ياري نيست


تو از اين باد پاييزي دلت سرد است-
و طفل برگ ها را پيش چشمت تيرباران مي كند پاييز
كه از هرسو چو پولك هاي زرد از شاخه مي ريزند
تو مي ماني و عرياني-
تو مي ماني و حيراني.


الا اي باغ پاييزي
دل من هم دلي سرد است
و طفل برگ هاي آرزويم را
به دست نااميدي تيرباران مي كند پاييز
ولي پاييز من پاييز اندوه است-
دلم لبريز اندوه است.


چنان زرينه پولك هاي تو كزجنبش هر باد مي بارد-
مرا برگ نشاط از شاخه مي ريزد
نگاه جانپناهي نيست-
كه از لب هاي من لبخند پيروزي برانگيزد


خطا گفتم،خطا گفتم
تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي؟!
ترا در پي بهاري هست-
اميد برگ و باري هست
همين فردا-
رخت را مادر ابر بهاري گرم مي شويد-
نسيم باد نوروزي-
تنت را در حرير ياس مي پيچد-
بهارين آفتاب ناز فروردين-
بر اندامت لباس برگ مي پوشد-
هنرور زرگر ارديبهشت از نو-
برانگشت درختانت نگين غنچه مي كارد-
و پروانه مي شبنم ز جام لاله مي نوشد-
دوباره گل به هر سو مي زند لبخند-
و دست باغبان گلبوته ها را مي دهد پيوند.
در اين هنگامه ها ابري به شوق اين زناشويي-
به بزم گل، تگرگ ريز،جاي نقل مي پاشد-
و ابري سكه ي باران به بزم باغ مي ريزد
درختان جشن مي گيرند
ز رنگارنگ گل ها مي شود بزمت چراغاني
وزين شادي لبان غنچه ها در خنده مي آيد
بهاري پشت سرداري-
تو را دل شادمان بايد.


الا اي باغ  پاييزي!
غمت عزم سفردارد
همين فردا دلت شاد است-
زرنج بهمن و اسفند آزاد است
تو را در پي بهاري هست
اميد برگ و باري هست
ولي درمن بهاري نيست
اميد برگ و باري نيست


تو را گر آفتاب ناز فروردين
لباس برگ مي پوشد
مرا هرگز اميد آفتابي نيست
دلم سرد است و در جان التهابي نيست
تو را گرشادمانه مي كند باران فروردين-
مرا باران به غيراز ديده ي تر نيست.
تو را گر مادرابر بهاري هست-
مرا نقشي زمادرنيست.


تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي؟!
تو بزمت مي شود از تابش گل ها چراغاني
ولي دركلبه ي تاريك جان من-
نشان از كور سويي نيست
نسيم آرزويي نيست گل خوش رنگ و بويي نيست
اگر در خاطرم ابريست،ابر گريه ي تلخ است-
كه گل هاي غمم را آبياري مي كند شب ها
اگر بر چهره ام لبخند مي بيني
مرا لبخند اندوه است برلب ها
تو كي همرنگ و همدرد مني اي باغ پاييزي؟!

Dara sharif بازدید : 187 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)
«رهرو منزل عشقيم و ز سر حد عدم
تا به اقليم وجود اينهمه راه آمده ايم
«سبزه ي خط تو ديديم و زبستان بهشت
بطلب کاري آن مهر گياه آمده ايم »
من آدم بهشتي ام اما درين سفر
حالي اسير عشق جوانان مهوشم
«سايه ي طوبي و دلجويي حور و لب حوض
به هواي سر کوي تو برفت از يادم »
«باغ بهشت و سايه ي طوبي و قصر حور
با خاک کوي دوست برابر نمي کنم »
«اي قصه ي بهشت زکويت حکايتي
شرح جمال حور زرويت روايتي »
«صحبت حور نخواهم که بود عين قصور
با خيال تو اگر بادگري پردازم »
وبه عشق ورندي و مي خواري و مفاخرت کنان با آواز بلند مي گويد که اين همه منصب از آن حور پري وش دارد :
«عاشق و رندم و مي خواره به آواز بلند
اين همه منصب از آن حور پري وش دارم »

بهشت دل حافظ

خوشتر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چیست؟  
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار   
کس را وقوف نیست که انجام کار چیست
پیوند عمر بسته به مویی است هوش دار

غمخوار خویش باش غم روزگار چیست؟

و

راز درون پرده چه داند فلک خموش
ای مدعی نزاع تو با پرده دار چیست؟
سهو و خطای بنده گرش اعتبار نیست
معنی عفو و رحمت آمرزگار چیست؟
زاهد شراب کوثر و حافظ پیاله خواست
تا در میانه خواسته کردگار چیست
Dara sharif بازدید : 103 جمعه 1389/09/05 نظرات (0)



از دیدگاه اسلام

از آنجا که اسلام، صریحاً ایمان به پیامبران گذشته را همردیف به پیامبر اسلام اعلام کرده است، زرتشت هم یک پیامبر الهی شناخته شدهاست. چنان که در قرآن سورهٔ حج آیهٔ ۱۷، زرتشتیان را مجوس نامیدهاست و در ردیف پیروان ادیان آسمانی آوردهاست.




مسلما کسانی که ایمان آورده‏اند، و یهود و صابئان و نصاری و مجوس و مشرکان، خداوند در میان آنان روز قیامت داوری می‏کند، خداوند بر هر چیز گواه است.





در قرآن کلمهٔ مجوس به عنوان یک دین ذکر شدهاست. همچنین در برخی احادیث اسلامی از زرادشت به عنوان پیامبر مجوس نام برده شدهاست. بنابر این، از دیدگاه اسلام، زرتشت پیامبری از جانب خداوند است که دارای کتاب آسمانی بودهاست.زرتشت نیز خود را پیامبر دانستهاست، آنجا که میگوید: «اهورامزدا، مرا برای راهنمایی در این جهان برانگیخت؛ و من از برای رسالت خویش، از منش پاک تعلیم یافتم.» مسلمانان باور دارند که آموزههای اصیل زرتشت به مرور زمان دستخوش تحریف شد و توحید زرتشت به شرک تبدیل گشت، دستورات آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه قرار گرفت. این افراد آیه ۲۹ سورهٔ توبه را گواه بر این امر میدانند.

برخی مفسرین همانند ابن کثیر آیین زرتشت را در زمره کفار دانستهاند، و این اعتقاد امروزه در میان برخی از مسلمین کماکان برقرار است.

از دیدگاه آیین مانی آیین مانی زردتشت را از سیر پیامبرانی مانند بودا و عیسی میدانست که مانی در قله آن بود.دوگانهانگاری اخلاقی زردتشت که جهان را در جنگی حماسی بین نیروهای پلید و نیک میدید به آیین مانی نیز راه یافتهاست.آیین مانی عناصر دیگری را نیز از مزدیسنا قرض گرفتهاست هر چند بیشتر آنها یا از تعلیمات خود زردتشت نیستند یا کاربرد آنها در آیین مانی بسیار متفاوت با کاربرد آنها در مزدیسنا است.



تعداد صفحات : 5

درباره ما
Profile Pic
« ای مردم بیایید از کسانی شویم که این زندگانی را تازه می‌کنند. ای اندیشمندان, ای خردمندان و ای آورندگان خرسندی از راه راستی و درستی بیایید همگی هم رای و همراه با دانش درونی دارای یک آرمان شویم و. آن نوسازی جهان است.» سوشیانت سود رسانهایی هستند که به پیشرفت و رفاه جامعه کمک میکنند درود بر فروهر پاک زرتشت چو ایران نباشد تن من مباد بدین بوم و بر زنده یک تن مباد ایرانیم ایرانی ورود هرگونه تازی پرست ممنوع
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 45
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 23
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 4
  • بازدید سال : 6
  • بازدید کلی : 2,091
  • کدهای اختصاصی
    type="text/javascript"
    src="http://iran-forum.ir/extra-pages/blogfa/js/date.js">
    type="text/javascript"
    src="http://iran-forum.ir/extra-pages/blogfa/js/time.js"> align="center"> href="http://www.iran-forum.ir">دریافت كد